loading...
عاشق تنها

سامان شنبه زهي بازدید : 21 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)
شاید از تو دور باشم , شاید

شاید فقط یک اسم باشم شاید

اما این حس با تمام لحظه ها حس نزدیکی میکند

این حرفهای همیشه نگفته ام از ترس تکراری شدن فریاد

نمیکند

ولی دنیایم اگر هست مدیون تو بود

فردای اگر هست هرشبش مهمان تو بود

سامان شنبه زهي بازدید : 21 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)

وقتی امروز با چشمان خالی ام از پنجره به بیرون نگاه کردم

جز تکرار دیروز چیزی نبود

اما چیزی چشمانم را پر کرد

چیزی به تقدس همه پاکی ها

چیزی که گواه می داد امروز با دیروزم یکی نیست

با تمام وجودم حسش کردم

یاد کسی که همه وجودم بود

و یاد او بود که چشمانم را پر از قطره های عشق کرد

چیزی در دلم فریاد می زد

با این که دیروز گذشت با همه دلتنگی

اما امروز

دلتنگ تر از دیروزم

سامان شنبه زهي بازدید : 17 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)
توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست

 

 پیاده یا سواره بودن فرقی نمیکنه!اما

 

 اگه همراهی داشته باشی که تنهات نزاره

 

بی انتها بودن جاده برات آرزو میشه

سامان شنبه زهي بازدید : 27 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)

گاهی حجم دنیای درونم از وجودت خالی میشود ...

آنوقت من میمانم و تنهایی و ترسهایم...

درها دیوار میشوند وامیدهایم یک آرزوی دور از دسترس

سامان شنبه زهي بازدید : 31 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)

تازه و زیباست آهنگ بهار

هیچ رنگی نیست چون رنگ بهار

 

در زمستان شاپرک افسرده بود

غنچه ها دلگیر و دل تنگ بهار

 

چشمه هم از خواب خوش بیدار شد

رودها جوشید با زنگ بهار

سامان شنبه زهي بازدید : 34 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)

گاه در انتهای کوچه ی خاطره ها, روی نیمکت رنگ پریده ی آبی
در کنار تنهایی می نشینم
و سکوت را با صدای گرفته ی خود فریاد می زنم
آخر رسم مرام این نیست که تنهایی را تنها گذاشت
در این هنگام است که اشک
اولین اثر از وجود زندگی
یاری که از ابتدای تولد با من است
یادی از این دیوانه ی تنها می کند
گویی نا گفته های بسیار دارد یا شاید کوچه را برای آمدن یار آماده می کند
یا شاید
رد پای یار در آن دیده می شود ولی یار کجاست؟
نام او را نخواهم گفت
واژگان زمینی از گفتن آن عاجزند و من از گفتن واژگان آسمانی
اکنون, او دیگر تعلق به دروغ ها و بدی ها ندارد
شاید فاصله ی ما به قدر بستن چشمانم باشد
یا شاید در زیر سایه ی درخت در همین اطراف است
در روزگاری که مردم به سایه خود نیز اعتماد نمی کردند
من به جفت سایه ی خود اعتماد کردم
یکی را به طلب خاک دادیم
و دگر نیز با غروب خورشید زندگی از دیدگان محو شد
چندی است که دیگر کسی به این کوچه قدم رنجه نمی کند
نمی دانم چرا؟
شاید دیگر دل ها رنگ بی رنگی ندارند
گویی خدا نیز این کوچه را به دست فراموشی سپرده است
در این کوچه تیر چراغ برقی است که مرا می بیند, می شنود و می خواند
او تنهاست, خدا هم تنهاست و من هم
میان ما عهدی است
در این کوچه مورچه ای زیر پا له نمی شود
نوشته ای خط زده نمی شود
نفسی در سینه حبس نمی شود
و شاخه ی درختی نمی شکند
شیرینی زندگی در اینجا مجهول می خواند و تلخی نیز واژه ای نامفهوم
بهای شیرینی زندگی بسیار است
برای آنان که می دانند
شاید بهای آن محکومیت کسی است که معنای جرم را نمی داند
راستی برای که می نویسم؟
برای که می خوانم؟
نمی دانم
شاید برای کسی که همه او را دیوانه می خوانند
یا شاید برای مهمان ناخوانده ای که چندی پیش گذر از این کوچه‌ی خلوت کرده است
آدمیان کوچه حقیر ادبیات و دبیر ریاضی اند
چرا که معنی واژگانی چون دروغ و دورویی و بدی را نمی دانند
جالب است
ولی فاصله ها را خوب می شناسند و می سنجند
در شگفتم! از این مردمان نیزکس نتوانست اندک شادی هایم را به غم هایم تقسیم کند
یا شاید از صفر بیزارند
آنچه را می جستم, یافته ام؟
آری
ولی در کجا؟
یکی در همین کوچه و دیگری در خواب
دیگر آرزویی ندارم
دیروز ها رفتند و با تمام خوبی و بدی این کوچه را ساختند
ولی
فردایی هست؟
نمی دانم
هیچ کس نمی داند
پس دوست بدار آنها را که لایق دوستی اند.

تعداد صفحات : 2

درباره ما
انسان هنوز نیاموخته که زیبایی های تنهایی را در یابد او همیشه آواره ی جستن نوعی پیوند است میخواهد با کسی باشد-با یک دوست و با یکی و کسی... اما نیاز اساسی آن است که به گونه ای فراموش کنی که تنهایی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 32
  • بازدید کلی : 821
  • کدهای اختصاصی

    كد موسيقي براي وبلاگ